کد مطلب:124344 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:125

سخنان او با کوفیان در جنگ جمل
[23]-42 - شیخ طوسی رحمه الله با سند خود از عبدالرحمن بن ابی عمره انصاری نقل كرده است:

رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا «عبدالرحمن» نامید. عبدالرحمن گفت:چون به علی علیه السلام خبر رسید كه طلحه و زبیر [برای شورش] به راه افتاده اند، سخنرانی كرد... و مردم را ترغیب فرمود تا آماده ی حركت به سوی نبرد با آنان شوند. [سپس بعضی از حاضران مثل مالك اشتر، و دیگران سخن گفتند] هنگامی كه آن حضرت خواست حركت كند، ابوایوب خالد بن زید، كسی كه میزبان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله [در هجرت به مدینه] بود نزد او آمد و گفت:ای امیرمؤمنان! كاش در این شهر می ماندی؛ زیرا رسول خدا به این شهر هجرت كرد و قبر و



[ صفحه 59]



منبر آن حضرت در این شهر است. اگر عرب با تو پایدار بماند، همچون پیشینیان خود خواهی بود و اگر عزم رفتن نمایی [باز در حركت خود ناگزیر و] معذوری. امیرمؤمنان علیه السلام پاسخ داد كه ناگزیر از رفتن است.

سپس آن حضرت چون شنید كه طلحه و زبیر به سوی بصره رهسپارند، از مدینه خارج شد؛ ولی مدتی درنگ كرد تا سپاهش انبوه شد و با شتاب به دنبال آنان حركت كرد. سپاه آن حضرت از هیچ منزلی كوچ نكرد مگر آن كه آن حضرت در آن فرود آمد. سرانجام آن حضرت به «ذی قار» رسید و فرمود:به خدا سوگند! از این كه با این سپاه كم با آنان روبه رو شوم، ناراحتم. پس حسن بن علی علیه السلام، عمار بن یاسر و قیس بن سعد را به كوفه فرستاد و نامه ای برای مردم كوفه نوشت. پس از آن كه آنان به كوفه رسیدند، حسن بن علی علیه السلام با مردم سخن گفت، و حمد و ثنای خداوند به جا آورد و از علی علیه السلام و سابقه ی [درخشان] او در اسلام، و بیعت مردم با او، و سرپیچی مخالفان او یاد كرد، و نامه ی علی علیه السلام را [از همراهانش] خواست و آن را برایشان خواند:

«به نام خداوند بخشنده ی مهربان. اما بعد، من ماجرای عثمان را برای شما بازگو می كنم تا آنچه شنیده اید، عیان شود. مردم درباره ی او بدگویی كردند. من یكی از مهاجران بودم كه خوشنودی او را بیش تر می خواستم، و از عیب های او می كاستم. این دو مرد (طلحه و زبیر) كوچك ترین رفتارشان، لرزاندن و [برآشفتن] او بود. عایشه نیز از روی خشم، كارش نااستوار گشته بود. از این رو، گروهی فرصت یافته و او را كشتند. سپس مردم با اختیار خود، با من بیعت كردند و این دو نفر، اولین بیعت كنندگان - در این امری كه بیعت پیشینیان مرا داشت - بودند.

سپس از من اجازه خواستند كه به عمره بروند؛ در حالی كه قصد عمره نداشتند. پس پیمان را شكسته، اعلان جنگ نمودند و عایشه را از خانه ی خود بیرون آوردند تا با او جناح و گروه بسازند. اكنون آنان به سوی بصره رفته اند و آن جا را انتخاب كرده اند. من به سوی شما آمده ام و شما را انتخاب كرده ام. به جانم سوگند! شما تنها به من پاسخ نمی دهید، [بلكه] پاسخ شما جز به خدا و پیامبرش نخواهد بود. اگر در خود [توبه و] نیازی از ایشان بیابم،



[ صفحه 60]



هرگز با آنان نخواهم جنگید.

حسن بن علی علیه السلام، عمار بن یاسر و قیس بن سعد را به سوی شما فرستادم تا شما را بسیج كنند. امیدوارم چنین باشید و لا حول و لا قوة الا بالله.»

پس از آن كه حسن علیه السلام نامه را خواند، سخنوران كوفه - شریح بن هانی و دیگران - برخاستند و گفتند:به خدا سوگند! ما می خواستیم به مدینه برویم تا از ماجرای عثمان آگاه شویم. اكنون خدا ما را در خانه ی خودمان آگاه كرد. سپس از فرمانبرداری خود خبر دادند و گفتند:ما از امیرمؤمنان علیه السلام خرسندیم و فرمانبر اوییم، و از فراخوانی او سر نمی پیچیم. به خدا سوگند! اگر او از ما یاری نمی خواست، ما از روی میل و رغبت به یاری او می شتافتیم.

حسن بن علی علیه السلام پس از شنیدن این سخنان، برخاست و فرمود:هان، ای مردم! فرموده ی امیرمؤمنان علی علیه السلام، شما را بس است. اینك ما آمده ایم كه شما را بسیج كنیم؛ زیرا شما مهتران سرزمین ها و سروران عربید، و شما از پیمان شكنی طلحه و زبیر، و این كه آنان عایشه را همراه خود ساخته اند، آگاهید. كار عایشه از ناتوانی زنان و سستی رأیشان است كه خدای سبحان فرموده است:«مردان سرپرست زنانند [1] » به خدا سوگند! اگر هم كسی او را یاری نمی كرد، امید داشتم آن مهاجران و انصار همراهش، و افراد [هوشمند و] اصیلی كه خدا برای او می فرستد، او را بس باشد. پس به یاری خدا برخیزید تا او نیز شما را یاری كند.

آنگاه حسن علیه السلام نشست و عمار بن یاسر برخاست و گفت:ای كوفیان! اگر ما میان شما نبوده ایم، [خبر] كارهای ما به شما رسیده است. كشندگان عثمان عذر از مردم می خواهند. آنان كتاب خدا را میان خود و ستیزه جویان خود [داور] قرار دادند پس خدا به سبب آن، هر كس را خواست، زنده گذاشت و هر كس را خواست، كشت. طلحه و زبیر اولین عیب جو و آخرین دستور دهندگان [قتل عثمان]، و از اولین بیعت كنندگان با علی علیه السلام بودند. پس چون به آرزوی خود نرسیدند، - بدون آن كه حادثه ای پیش آمده باشد - بیعت خود را شكستند. این، فرزند رسول خداست كه سایه بر سر شما دارد، و در میان مهاجران و انصار [ایستاده] شما را فرامی خواند. او را یاری كنید تا خدا شما را یاری كند.



[ صفحه 61]



قیس بن سعد برخاست و حمد و ثنای خداوند به جا آورد و گفت:هان ای مردم! چنانچه این امر (ولایت بر مسلمین) را به شورا می نهادیم، باز علی علیه السلام - به سبب سابقه [درخشانش در اسلام] و هجرت و دانشش، سزاوارترین مردم است، و نبرد با مخالفان او رواست. چگونه [روا نباشد] و حال آن كه حجت بر طلحه و زبیر تمام است؛ زیرا با علی علیه السلام بیعت كردند، و از روی حسد آن را شكستند. [2] .

[24]-43 - سبط بن جوزی گوید:

سپس علی علیه السلام، حسن علیه السلام و عمار را [باز] به كوفه فرستاد. ابوموسی با آنان روبه رو شد. حسن علیه السلام به او فرمود:چرا مردم را از ما بازداشتی؟ به خدا! ما جز اصلاح، نظری نداریم؟

ابوموسی گفت:راست می گویی، لیكن من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم كه فرمود:«به زودی، فتنه ای رخ خواهد داد كه در آن، نشسته بهتر از ایستاده، و پیاده بهتر از سواره است.»

عمار خشمگین شد، به او ناسزا گفت و گفت:مردم! این پسر عموی پیامبر خداست كه از شما می خواهد تا به سوی عایشه [و دار و دسته ی او] بسیج شوید... و حسن علیه السلام نیز همانند او سخن گفت و فرمود:در این گرفتاری به ما كمك كنید. پس [سخنان ایشان مؤثر افتاد و] همراه او، 9000 نفر - در دریا و خشكی - بیرون آمدند.

[25]-44 - ابن صباغ گوید:

چون ابوموسی، كوفیان را از یاری علی علیه السلام بازداشت، حسن بن علی علیه السلام به سوی او رفت و [وسوسه های] او را ساكت كرد و فرمود:پیرمرد! ای بی مادر! از كار ما كناره گیر! ابوموسی گفت:امشب مهلتم بده! حسن علیه السلام فرمود:آزادی. سپس حسن علیه السلام برخاست و بر منبر رفت و فرمود:ای مردم! فراخوانی امیر خود را پاسخ دهید، و به سوی برادران خود كوچ كنید. به خدا سوگند! اگر به این امر بپیوندید یا از آن رو برتابید، سرمشق اكنون و آینده خواهد بود و [پاسخ شما] سرانجام نیك برای شما خواهد داشت. [3] پس فراخوانی ما را بر آنچه گرفتاری ما و شماست، پاسخ دهید. امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:من از منزل خود - ظالم یا



[ صفحه 62]



مظلوم - بیرون آمدم، و درباره ی كسی كه از روی بصیرت، حق خدا را محترم می دارد، او را یاد می كنم [و از او می خواهم] كه اگر مظلومم مرا یاری كند، و اگر ظالمم به كیفرم برساند. به خدا سوگند! طلحه و زبیر اولین كسی بودند كه با من بیعت كردند و نخستین كسانی بودند كه بر من شورش كردند.آیا مالی را برای خود گزیده ام یا حكمی را تغییر داده ام؟ پس كوچ كنید و امر به معروف و نهی از منكر كنید. عمار نیز برخاست و سخن گفت....

حسن علیه السلام فرمود:ای مردم! ما مصمم [بر رفتن] هستیم. هر كس از شما می خواهد، ظهر با ما بیاید، و هر كس می خواهد، شبانه بیاید. - در خشكی - نزدیك به 9200 نفر، و - در دریا - 2800 نفر، با ایشان كوچ كردند. [4] .

[26]-45 - ابومخنف گوید:جابر بن یزید از تمیم بن حذیم ناجی نقل كرده است:

حسن بن علی علیه السلام، و عمار بن یاسر نزد ما [در كوفه] آمدند تا مردم را به سوی علی علیه السلام بسیج كنند. همراه ایشان نامه ی علی علیه السلام بود. چون نامه ی علی علیه السلام را خواندند، حسن علیه السلام... برخاست. مردم با ناباوری به او می نگریستند و می گفتند:خدایا! گفتار فرزند دختر پیامبر ما را استوار ساز. او دست خود را بر ستونی كه به آن تكیه داده، و از دردمندی، رنجور بود، نهاد و فرمود:

سپاس آن خدای عزیز توانمند یگانه ی شكست ناپذیر بزرگوار بلندمرتبه را. [و این آیه ی شریفه را خواند:] «برای او یكسان است كسی از شما كه سخن خود را پنهان می دارد و كسی كه آن را آشكار می كند، و كسی كه خویشتن را به وسیله ی شب پنهان كند و در روز آشكارا برود [5] ». او را بر آزمون های نیك، و نعمت های فراوان، و بر آنچه دوست داریم و ناخوش داریم از سختی و آسودگی، سپاس می گویم، و شهادت می دهم كه هیچ معبودی جز خدای یگانه ی بی انباز نیست، و محمد صلی الله علیه و آله بنده و پیامبر اوست. خداوند - با پیامبری محمد صلی الله علیه و آله - بر ما منت نهاد، و او را برگزیده ی رسالت خود ساخت، و وحی خود را بر او فرود آورد، و او را بر همه ی آفریده ها برگزید و به سوی آدمیان و جنیان فرستاد، [و این] در آن



[ صفحه 63]



زمان [بود] كه بت ها، پرستش و شیطان، پیروی و خدای رحمان، انكار می شد. خدا بر او و بر خاندان او رحمت فرستد و بهترین پاداش مسلمانان را به او عطا كند.

اما بعد، من برای شما جز آنچه می شناسید، نمی گویم. امیرمؤمنان - علی بن ابیطالب علیه السلام - كه خدا امر بار شد، و یاری با عزت به او دهاد - مرا به سوی شما فرستاد و شما را به حق، عمل به قرآن و جهاد در راه خدا فراخواند؛ هر چند در، هم اكنون آن، چیزی است كه خوش ندارید، و در آینده ی آن - به خواست خدا - چیزی است كه دوست می دارید. شما آگاهید كه علی علیه السلام تنها با رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز گزارد و در آن روز كه او را تصدیق كرد [رسالت او را پذیرفت] در دهمین سال خود بود. سپس با رسول خدا صلی الله علیه و آله در همه جا حاضر بود. تلاش او در راه رضای خدا و اطاعت پیامبرش بود.

از آثار نیك او در اسلام، خبر دارید. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله همیشه از او راضی بود و علی علیه السلام با دست خود دیدگان او را بر هم نهاد و به تنهایی - در حالی كه فرشتگان كمكش می كردند و پسرعمویش، فضل [6] آب می آورد - غسلش داد و سپس دفن كرد.

پیامبر صلی الله علیه و آله به او وصیت كرد تا بدهی [او را بپردازد] و قرارها [و پیمان ها] و دیگر امورش را انجام دهد. همه ی این ها از منت های خداوند بر اوست.

به خدا سوگند! او مردم را به خود فرانخواند، این مردم بودند كه - همچون شتران تشنه كه به آب می رسند - بر او هجوم آوردند و با اختیار خود، با او بیعت كردند. سپس پیمان شكنان - بدون آن كه كاری كرده و گناهی مرتكب شده باشد - از روی حسد و ظلم، پیمان شكستند.

ای بندگان خدا! بر شما باد كه تقوای الهی پیشه كنید، از خدا فرمان برید، تلاش كنید، بردبار باشید، از او كمك بخواهید، و به آنچه امیرمؤمنان علیه السلام شما را به آن فراخوانده است، شتاب كنید.



[ صفحه 64]



خدا ما و شما را - با آنچه اولیا و فرمانبران خود را نگه می دارد - نگه دارد، به ما و شما تقوای خود را الهام فرماید، و ما و شما را بر جهاد با دشمنانش یاری رساند. از خدای بزرگ برای خودم و شما آمرزش می خواهم.

سپس حسن علیه السلام به «رحبه» رفت و منزلی را برای پدر خود - امیرمؤمنان علیه السلام - آماده كرد. جابر می گوید:به تمیم گفتم:این جوان چگونه توانست این سخنان را كه گفتی، بیان كند؟ گفت:بیش تر سخنان او را فراموش كردم. من بعضی از سخنان او را به خاطر دارم.


[1] النساء:34؛ (الرجال قوامون علي النساء).

[2] امالي:718 ح 1518.

[3] طبق نسخه ي طبري، ترجمه چنين است:به خدا سوگند! اگر اين أمر (زعامت) را صاحبان خرد عهده دار شوند، در دنيا بهترين سرمشق، و در آخرت بهترين [پاداش] خواهد داشت.

[4] الفصول المهمه:71.

[5] رعد:10؛ (سواء منكم من أسر القول و من جهر به و من هو مستخف بالليل و سارب بالنهار).

[6] فضل بن عباس بن عبدالمطلب از دليرمردان صحابه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سالمندترين فرزند عباس (عموي پيامبر) بود كه پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله به جهاد شاميان رفت و به قولي، در فلسطين به شهادت رسيد. (معارف و معاريف، ج 8، ص 67.).